کتاب سیزده ساله ها
- ارسال توسط فروشگاه اینترنتی با زنده روداین کالا در انبار با زنده رود موجود و آماده پردازش است و توسط با زنده رود در بازه انتخابی ارسال خواهد شد.
توضیحات
معرفی کتاب سیزده ساله ها
کتاب سیزده ساله ها نوشته هادی شیرازی خاطرات نوجوانان رزمنده است. سیزده سالهها؛ حکایتی است از نبرد و حماسه آفرینی نوجوانانی که هنوز طعم تکلیف را نچشیده بودند ولی به بهترین نحو، تکلیف خود را ادا کردند و بلوغشان با رسیدن به شهادت بود، بلوغ خونین. سیزده سالهها؛ روایاتی است از حضور قاسمهای خمینی کبیر، بزرگ مردانی که به جایی رسیدند که رهبرشان آنان را رهبر نامید.
این کتاب در سیزده فصل با عناوین: آماده ی شهادت (حضرت اسماعیل)، سرباز سیزده ساله ی حسین علیه السلام (حضرت قاسم)، رهبر سیزده ساله (شهید محمد حسین فهمیده)، سقای کربلای خرمشهر (شهید بهنام محمدی)، دل تنگ آغوش خدا (شهید سهام خیام)، شهردار زبیدات (شهید مهرداد عزیز اللهی)، پهلوان کوچک (شهید سعید طوقانی)، زمزمه ی یاحسین (شهید محمد حسین ذوالفقاری)، از قبیله خورشید(شهید ابراهیم تباشیر)، لاله ی سرخ (شهید کاظم حیدری حبیبی)، بوی عطر گل یاس و شب ملکوتی تالیف شده است.
خواندن کتاب سیزده ساله ها را به تمام علاقهمندان به تاریخ معاصر ایران مخصوصا تاریخ ناگفتهی دفاع مقدس پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب سیزده ساله ها
ابراهیم، پیامبر خدا، سالها دارای فرزند نمیشد تا اینکه همسرش ساره از او خواست با کنیزش ازدواج کند. هاجر، کنیز ساره زنی مصری بود. پس از چندی، ابراهیم دارای فرزندی شد که نام او را اسماعیل گذاشت.
اسماعیل، آفریدهٔ خداوند بود برای امتحانی بزرگ، برای آزمایشی عظیم.
ابراهیم بیش از ۹۰ سال سن داشت که خداوند اولین فرزندش، یعنی اسماعیل را به او عطا نمود. بنابراین علاقهٔ پدر به فرزند بسیار و فراتر است از آنچه تصورش میرود بود، علاوه بر اینکه اسماعیل کودکی فوق العاده بود و نور نبوت را بر جبین داشت.
با ولادت اسماعیل، ساره سخت اندوهگین شد و از ابراهیم خواست تا هاجر و فرزندش را از او دور کند. ابراهیم نیز اسماعیل و مادرش را به فرمان خدا با راهنمایی جبرئیل در مکه ساکن ساخت. او همین که خواست تنها از آنجا برگردد، همسرش شروع به گریه کرد که یک زن و یک کودک شیرخوار، در این بیابان بیآب و گیاه چه کنند؟
اشکهای سوزان او که با اشک کودک شیرخوار آمیخته میشد، قلب ابراهیم را تکان داد، دست به دعا برداشت و گفت: خداوندا! من به خاطر فرمان تو، همسر و کودکم را در این بیابان سوزان و بدون آب و گیاه تنها میگذارم، تا نام تو بلند و خانه تو آباد گردد. این را گفت و با هاجر وداع کرد.
طولی نکشید که غذا و آب ذخیرهٔ مادر تمام شد. بیتابی کودک شیرخوار و نگاههای تضرّع آمیز او، مادر را آنچنان مضطرب ساخت که تشنگی خود را فراموش کرد و برای به دست آوردن آب، به تلاش و کوشش برخاست.
اول به کنار کوه صفا آمد. اثری از آب ندید، سرابی از طرف کوه مروه نظر او را جلب کرد و به گمان آب به سوی آن رفت و در آنجا نیز خبری از آب نبود. از آنجا سرابی را بر کوه صفا دید و به سوی آن بازگشت و هفت مرتبه این تلاش و کوشش برای به دست آوردن آب تکرار شد؛ در آخرین لحظات که طفل شیرخوار شاید آخرین دقایق عمرش را طی میکرد از زیر پای او چشمهٔ زمزم به جوشش در آمد! و مادر و کودک از مرگ نجات یافتند.
پرندگان از هر سو به سمت چشمه آمدند و قافلهها با مشاهده پرواز پرندگان مسیر خود را به سوی آن نقطه تغییر دادند و سرانجام از برکت فداکاری یک خانواده، مرکزی بزرگ و با عظمت به وجود آمد.
در بخش دیگری از کتاب سیزده ساله ها می خوانیم:
نوجوان پانزده ساله ای توی منطقه کار می کرد، کارش بسته بندی – و به قول بچه ها، شکلات پیچی – شهدا بود. دل شیری داشت. من در تهران از مرده ای در آن دورها می ترسیدم و شب خوابم نمی برد؛ اما او در این سن، داشت ده ها جسد را که بعضی تکه پاره بودند یا عضوی از اعضا کم داشتند، بسته بندی می کرد.
زمین آن محوطه، پر از خون بود. خون های لخـــته و خشکیده. نوجوان بسیجی، جنازه ی تکه پاره ای را مرتب کرد. دست و پای بریده اش را سر جایش گذاشت و پلاستیک را از دو طرف بست. درست مثل بستن شکلات. بوی مواد ضد عفونی کننده که گه گاه با پمپ سم پاشی دستی پاشیده می شد، مشام را سخت آزار می داد.
توضیحات تکمیلی
وزن | 300 گرم |
---|---|
نویسندگان | |
ناشر | |
تعداد صفحات | 244 |
قطع | |
شابک | 9786008200147 |
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.